🔰 #حکایت | شاید در صف اول، یک ولیّ خدا ایستاده باشد
📝 #آیتالله_مظفری |مسجد امام حسن مجتبی (ع) |سوم خرداد ماه ۱۴۰۴
♻️مرحوم #آیتالله_شهید_دستغیب در کتاب #داستانهای_شگفت نوشته است در شیراز یکی از علما مسجد و محرابی داشت، یک شب که طبق معمول به مسجد رفته و نماز میخواند، یک شخص غریبه هم به مسجد آمد و پشت سر این عالم در صف اول به نماز ایستاد.
🔹مردمی که در مسجد بودند به این شخص غریبه نگاه چپ انداختند که چرا صف اول ایستاده است، اما چیزی نگفتند، در اواسط نماز که حاجآقا قنوت گرفت، این شخص غریبه نمازش را فرادی خواند و تمام کرد، در ادامه نیز دستمال نان و پنیری را که همراهش بود باز کرد و شروع به خوردن کرد.
🔸وقتی حاجآقا سلام نماز را داد، جمعیتی که اطراف این شخص غریبه بودند شروع به مشاجره با این فرد کردند که چرا صف جماعت را به هم زده و چرا در وسط نماز نان و پنیر خورده است؟
🔻حاجآقا وقتی سروصدا را شنید برگشت و علت را جویا شد، اطرافیان علت را شرح دادند، حاجآقا از این پیرمرد غریبه پرسید چرا این کار را کردی؟ پیرمرد گفت در گوشتان بگویم یا در جمع بگویم؟ حاجآقا گفت بلند بگو.
🔻پیرمرد گفت من غریبهام، داشتم از اینجا میگذشتم که دیدم وقت نماز است، گفتم بیایم مسجد نمازم را بخوانم و بروم، صف اول ثوابش بیشتر است، به همین دلیل در این صف ایستادم، اما دیدم شما در قنوت نماز به فکر فرو رفتی و با خودت گفتی من دیگر پیرمرد شدهام، رفت و آمد برایم سخت شده است، باید یک چهارپا تهیه کنم.
در ادامه در فکرت به بازار چهارپا فروشان رفتی و به دنبال انتخاب چهارپا بودی، من هم دیگر حوصلهام نکشید و نماز را فرادی خواندم.
🔆 حاجآقا به محض اینکه این سخنان را شنید به فکر فرو رفت و با خودش گفت این فرد چطور فکر و ذهن مرا خوانده است؟ پیرمرد اینها را گفت و رفت، حاجآقا وقتی به خودش آمد گفت این پیرمرد غریبه کجا رفت؟ اهالی مسجد به بیرون مسجد رفتند و دیدند خبری از پیرمرد نیست.
✅ بنابراین نباید کسی را تحقیر کرد، چه بسا او از اولیای الهی باشد، حتی کسانی که ظاهر خوبی ندارند، شاید در باطنشان چیزهایی باشد که نزد خدا مقربتر باشند، نباید هیچ بندهای را قضاوت و تحقیر کرد.